پراگماتیسم فلسفهای بسیار مؤثر در آمریکا در قرن بیستم بوده است. این فلسفه نه تنها آموزش و پرورش، بلکه حوزه های دیگری همچون حقوق، هنر، اقتصاد، روان شناسی، و مذهب را تحت تأثیر قرار داده است. اما مشکل بتوان فلسفه ای را از فرهنگ غالب جدا ساخت، همچنان که مشکل می توان مشخص کرد پراگماتیسم آمریکا را شکل داده یا آمریکا پراگماتیسم را شکل داده است. فرهنگ آمریکایی به معنی رایج کلمه عموما پراگماتیستی است، چون آمریکایی ها با کارآیی، نگرش «به من نشان بده»، و «ارزش نقدی» طرحها سر و کار دارند. گفتن این سخن نیز مشکل است که این چیزها از پراگماتیسم فلسفی جریان یافته است. برای مثال، فلسفه دیویی توجه شدید به نتایج بر حسب آنچه از لحاظ اخلاقی و اجتماعی خوب است را فرا می خواند نه بر حسب مادی گرایی احمقانه ای که بسیاری از آمریکاییان تفسیر می کنند.
 
امروزه به آسانی نمی توان جایگاه پراگماتیسم را در فلسفه تعلیم و تربیت ارزیابی کرد. اکنون کمتر فیلسوفانی خود را با صفت پراگماتیست معرفی می کنند، به این دلیل که پیوند یک شخص با یک «ایسم» امروزه از مد فلسفی خارج است. با این وجود، پراگماتیسم و خصوصا کارهای جان دیویی هنوز با تأثیر قابل ملاحظه ای تداوم دارد. حتی مرور اجمالی بر یک نشریه عمده فلسفه تعلیم و تربیت، یعنی نظریه تربیتی، انتشار مداوم مقالاتی را در مورد فلسفه دیویی، خواه در تأیید یا رد اندیشه هایش نشان می دهد. حتی تقدیر بیشمار از کارهای دیویی در نوشته های محققانه بسیار باید نشانگر استدلالهای فلسفی مشخصی باشد.
 
برای مثال، موضوع آموزش و پرورش چند فرهنگی مطرح است که حول این محور می چرخد که از لحاظ تربیتی بهترین برخورد با بسیاری از گروه‌های فرهنگی و قومی که در جوامع کثرت گرا همچون ایالات متحده یافت می شود، چیست. چون دیویی مخالفت خود را در مورد آمریکایی ساختن مهاجران و اندیشه نظریه «یکسان سازی فرهنگی» به صراحت اعلام کرده، و چون با اصرار و تأکید در مورد پیوند دموکراسی و تعلیم و تربیت مطلب نوشته، هنوز هم اندیشه های او تأثیر خاصی بر این رویکرد دارد.
 
اما درباره اهمیت آرای دیویی توافق وجود ندارد و این بحث مطرح شده که دیویی در بحث از موضوعات مختلف چه جایگاهی دارد. یک گروه او را به استفاده از تعلیم و تربیت برای شکل دادن جامعه ای کثرت گرا بدون توجه لازم به تفاوتهای منحصر به فرد فرهنگی متهم می کند. گروه دیگر او را به خاطر حمایت از کثرت گرایی فرهنگی، خوار کننده فردگرایی می داند. باز هم یک گروه دیگر او را تا حدی حامی تکثرگرایی فرهنگی می داند که تفسیر دیویی را از دموکراسی ترویج کند. بخشی از مشکل در این واقعیت نهفته است که دیویی برای مقطع زمانی قابل توجهی یک فیلسوف فعال بوده و حجم نوشته هایش بسیار زیاد است. به طور طبیعی، او برخی اندیشه هایش را در طی زندگانی طولانی و مفیدش تغییر داد. هر چند او با اصطلاح کثرت گرایی فرهنگی تا اواسط پنجاه سالگی یعنی هنگامی که هوراس کالن این واژه ا ابلاغ کرد، برخورد نکرده بود، اما نوشته های نسبتا زیادی در موضوع اختلافات فرهنگی پدید آورد. اما اصل مطلب این است که دیویی چه موضع یا مواضعی اتخاذ کرده و در مورد موضوعاتی که هنوز اهمیت دارد، چگونه می اندیشیده است. درک این که دیویی چگونه با تنوع فرهنگی دست به گریبان شده، چگونه مفهوم کثرت گرایی فرهنگی را تحلیل کرده و موضوعات جانبی آن را چگونه سر و صورت داده، بدان سبب برای محققان امروز مهم است که با ابعاد نظری تعلیم و تربیت در یک جامعه متنوع از لحاظ فرهنگی، دست و پنجه نرم کنند.
 
معیار دیگر تأثیر مداوم دیویی و پراگماتیسم فلسفی، کاری است که در مرکز مطالعات دیویی در دانشگاه ایلی نوی جنوبی در شهر کربندیل به انجام رسید. این مرکز مقالات، مکاتبات، و دیگر اسناد دیویی را همچون کارهای منتشر شده اش جمع آوری می کند. این مرکز در حال ارائه تیراژ قطعی تحسین برانگیز گستره کارهای جمع آوری شده او که در نهایت متشکل از حدود چهل مجلد کلی خواهد شد، می باشد. این کار در فهم بهتر و نظام دارتر فلسفه دیویی تأثیر داشته، به ارتقای سطح تحقیق در مورد نفوذ دیویی کمک خواهد کرد. به علاوه، فلاسفه آکادمیکی وجود دارند که هنوز فلسفه پراگماتیسم را مفید و مربوط به زندگی معاصر می دانند. به عنوان مثال، ریچارد رورتی در کتاب فلسفه و آینه طبیعت اظهار می دارد که کار دیویی یکی از عمده ترین مبانی اصیل فلسفه جدید است. نوشته های رورتی از جمله کتاب پیامدهای پراگماتیسم، نشان می دهد که عناصر بسیاری از این فلسفه هنوز متداول است. پس در مجموع، به نظر نمی رسد پراگماتیسم فلسفی و خصوصا سهم دیویی در آن به این زودی در خطر اضمحلال قرار گیرد. اما، در مورد تأثیری که فلسفه پراگماتیسم و خصوصا کارهای جان دیویی بر تعلیم و تربیت آمریکا داشته و دارد، همیشه بحث می شود. گفتن این نکته مشکل است، چون متغیرهای بسیاری در سؤال پیرامون تأثیر دیویی وارد عمل می شود. برخی منتقدان پیشرفت گرایی و دیویی را یکجا جمع کرده اند غافل از این حقیقت که نهضت پیشرفت موضوعی مجرد نبود، بلکه نهضتی مرکب اما با مسامحه بود که از چند مشرب فلسفی ترکیب شده بود. به نظر جو آر. بورنت تعلیم و تربیت پیشرفت گرا لااقل از دو ریشه فلسفی برخوردار است:

یکی طبیعت‌گرایی رمانتیک ژان ژاک روسو و دیگری فلسفه پراگماتیسم پیرس - جیمز - دیویی. هنگامی که جیمز و دیویی هر دو شروع به نوشتن در مورد تعلیم و تربیت کردند، نهضت پیشرفت گرا هنوز جایگاه استواری در اصلاح تعلیم و تربیت آمریکا که لااقل به نیمه قرن نوزدهم باز می گشت، داشت. هوراس مان؟ و هنری بارنارد هر دو به فلسفه کودک محور روسو و کارهای پستالوزی که تابع روسو بود و به نوبه خود شخصیتهایی چون فروبل و هربارت را تحت تأثیر قرار داد، علاقه نشان می دادند.
 
 بنابراین، هنگامی که دیویی پا به صحنه تعلیم و تربیت گذاشت، نیروهایی را به این پیشرفت گرایی نو ظهور به عنوان نهضتی سیاسی برای براندازی تعلیم و تربیت سنتی در حمایت از آموزش و پرورش جدید و انسانی تر، ملحق ساخت. پس به نظر بورنت، دیویی انواع رمانتیسم را به عنوان متحدان سیاسی و نه فلسفی پذیرفت. افراد رمانتیک به نوبه خود به جای آن که از دیویی در هر سبک منظمی تبعیت کنند، به منظور هماهنگ سازی موضعشان، عناصر مشخص فلسفه دیویی را اقتباس و انتخاب کردند. دیویی به جای ایمان آوردن به این اقتباس، چنانکه از انتقاد او در مورد افراطهای پیشرفت گرایی روشن می شود، از آن مسامحه کرد.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص246-244، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387